- گردن فراخته
- متکبر خودنما، سربلند مفتخر: بر قیصر آمد سپه تاخته به پیروزی و گردن افراخته، مقاومت کرده، گردنکش عاصی، بالیده نمو کرده رشد کرده: کدویی است او گردن افراخته زساق گیایی رسن ساخته. (نظامی)
معنی گردن فراخته - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خودنمایی کردن تکبر ورزیدن سرفرازی: بلند آواز نادان گردن افراخت که دانا را به بیشرمی بینداخت. (گلستان)، سربلند بودن مفتخر بودن، از خود قدرت نشان دادن مقاومت کردن: ببردیم بر دشمنان تاختن نیارست کس گردن افراختن، گردنکشی کردن عصیان ورزیدن، نمو کردن رشد کردن
متکبر خودنما، سربلند مفتخر: بر قیصر آمد سپه تاخته به پیروزی و گردن افراخته، مقاومت کرده، گردنکش عاصی، بالیده نمو کرده رشد کرده: کدویی است او گردن افراخته زساق گیایی رسن ساخته. (نظامی)
گردنکشی کردن، خودنمایی کردن، تکبر کردن، برای مثال بلندآواز نادان گردن افراخت / که دانا را به بی شرمی بینداخت (سعدی - ۱۷۹)
خودنمایی کردن تکبر ورزیدن سرفرازی: بلند آواز نادان گردن افراخت که دانا را به بیشرمی بینداخت. (گلستان)، سربلند بودن مفتخر بودن، از خود قدرت نشان دادن مقاومت کردن: ببردیم بر دشمنان تاختن نیارست کس گردن افراختن، گردنکشی کردن عصیان ورزیدن، نمو کردن رشد کردن